رافائل تنها

ساخت وبلاگ
شب یلدا پیشاپیش مبارک.سال گذشته این موقع هستی و خانواده به همراه خانواده برادرش خونه من بودند و بسیار بسیار خوش گذشت. امسال ما مهمان هستی هستیم و قرار است شب را آنجا بمانم. خدا کند که حالم خوب باشد و همه چیز به خوبی پیش برود.برف نبارید.باران هم نبارید.فقط از شدت سرما یخ زدیم.جلو و پشت پلیور همکلاسی تموم شده، یکی از آستینهاش هم تقریبا تموم شده. فقط مونده یه آستین دیگه. امیدوارم پلیورش خوب در بیاد.چرا هیچ کس پیداش نیست؟ زیبا ، پری، ستاره، فاطمه، لی لا، غزل و باقی دوستان. چرا نمینویسید؟شما هم مثل من کلماتتون قندیل بسته؟امیدوارم حال همگی خوب باشه.پ.ن.مرا در آغوشت بگیرای تو همه امنیت جهان.مرا نوازش کنای بانوی مهرباندر شبی به بلندای سکوت سالهای تنهاییدر شبی به سردی قلب های یخ بستهمرا در آغوشت بگیرمرا نوازش کن...... رافائل تنها...
ما را در سایت رافائل تنها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fraphaeletanha0 بازدید : 102 تاريخ : سه شنبه 30 آذر 1395 ساعت: 10:34

همکلاسی اومد. اونم وقتی من اصلا فکرشو نمیکردم. دیروز بعد از حموم و اون صبحونه موشموشکی، درحالیکه داشتم از دل درد و کمردرد میمردم (بعد از حموم مهمون ماهانمون تشریف آوردند) افتادم به جون تمیز کردن خونه. ساعت یازده و نیم آقای میم (همسر هستی جانم) همراه با نصاب م*ا*ه*و*ا*ر*ه  اومدند تا بهم ریختگی شبکه ها رو تنظیم کنند و دقیقا کارشون تا ساعت دو و نیم طول کشید. من که میخواستم صبح برم خرید دیگه فرصت نشد.  آشی هم که بار گذاشته بودم نصفه موند. از آقای میم خواستم اگه میتونه برام لازانیا و قارچ بخره که اگه احتمالا همکلاسی فردا( یعنی شنبه ای که قرار بود بیاد و من گفتم نیاد) اومد،براش شام لازانیا درست کنم. تازه بساط آش رو داشتم رو به راه میکردم که فهمیدم کپلک جانم تو راهه و داره میاد اینجا. فقط تونستم یه کاسه فسقلی آش بخورم. بعد گفتم کی گوشت بذارم بیرون تا یخ ش آب بشه. درب فریزر رو باز کرده بودم و به گوشتای منجمد نگاه میکردم که چشمم افتاد به ظرفی که حاوی باقیمانده مایع پیراشکی بود. گوشت چرخ کرده و هویج و ذرت و نخودفرنگی البته بدون قارچ. فورا ظرف رو از فریزر آوردم بیرون. رفتم تو اتاق. ل رافائل تنها...
ما را در سایت رافائل تنها دنبال می کنید

برچسب : سورپرایز شدم,سورپرایز شدم به انگلیسی, نویسنده : fraphaeletanha0 بازدید : 135 تاريخ : سه شنبه 30 آذر 1395 ساعت: 2:15

پرسیده بودید چرا میگم خدا زنه نه مرد؟چرا؟چون در تمام ادیان در قرون گذشته خدا زن بود نه مرد. همیشه در ادبیات ما از الهه ها صحبت میشد. نود درصد خدایان ایران باستان زن بودند. اما در طی اعصار و قرون، مردهای قدرت طلب خدایان و الهه ها را با جادوگران جایگزین کردند و زنان را جادوگر و ساحره جا زدند و خودشان را خدا نامیدند. چرا؟به دلیل قدرت طلبی، جاه طلبی و تمایل به خشونت.خدا که خشن نیست، جنگ طلب نیست، رحیم و بخشنده و مهربان و لطیفه. کجا در مردان چنین خصایصی رو میبینید؟ مردان جاه طلب به مرور در طی دوران زنان رو ضعیف و دربند کردند تا از احساسات و دانش آنها به نفع خودشون استفاده کنند. پائولو کوئیلو در کتاب الف و برخی کتاب های دیگه ش این مطلب رو خیلی زیبا شرح میده.درضمن زایش نمادی از خلقته که تنها زن توانایی انجامش رو داره و همچنین میدونیم که هر موجودی که پس از موجود دیگر خلق شده کامل تر از قبلی و نزدیک تر به وجود خداست.اول آب، بعد نبات(گیاه) بعد جانوران، در انتهای مسیر پستانداران، بعد مرد و در انتها زن.خدای شما رو نمیدونم، خدای من اما مثل مادر بخشنده و مهربان و همیشه امنه. مثل مادر همیشه آماد رافائل تنها...
ما را در سایت رافائل تنها دنبال می کنید

برچسب : ماما منى,ماما زمانها جايه,ماما منيره شاليه, نویسنده : fraphaeletanha0 بازدید : 125 تاريخ : سه شنبه 30 آذر 1395 ساعت: 2:15

مادرم، اصلا اصلا اصلا نه شوهر لوس کن بود و نه بچه لوس کن. زنی جدی و سرسخت که هنوز که هنوزه من یه دوستت دارم درست و حسابی ازش نشنیدم.ارتباطش با پدرم هم همیشه جدی بود. خیلی با ما خودمونی و رفیق بود ولی یه فاصله ای در روابطش حاکم بوده و هست که من بعد از فوت پدرم اون رو حس کردم. تا زمانی که بابا بود فکر میکردم به دلیل رفتار خشک و با دیسیپلین بابا که از ارتشی بودنش نشات میگرفت، مادر هم خشک و سرده. اما بعد از فوت بابا هم تغییری در روحیات مادر ایجاد نشد. واقعا نمیدونم شاید احساساتش در این سالها یخ زد.من به عنوان دختر بزرگش همیشه فکر میکردم باید شبیه مادر باشم. این چند سال اخیر اما دیگه نمیخوام شبیه کسی باشم و فقط دوست دارم خودم باشم. جدیدا هم متوجه شدم که من بسیار بسیار زن شوهر لوس کنی میشم. اینو همسر خاله ریزه اولین بار سه سال قبل بهم گفت. گفت: اگه یه روز ازدواج کنی، خوشبحال شوهرته چون حسابی بهش میرسی. من از حرفش تعجب کردم تا این اواخر. از وقتی دلم درگیر همکلاسی شده، گاهی خودم رو فراموش میکنم وفقط دوست دارم کاری بکنم که اون خوشحال بشه. با اینکه از آشپزی اصلا خوشم نمیاد ولی وقتی میاد پیشم می رافائل تنها...
ما را در سایت رافائل تنها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fraphaeletanha0 بازدید : 111 تاريخ : سه شنبه 30 آذر 1395 ساعت: 2:15

چرا؟ واقعا چرا؟ چرااااااااا؟ (با حالت جیگر بخونید)صبح رفتم پلیس راهیی که ایستگاه سرویس اونجاست. بیشتر از یک ماهه که به علت سرمای هوا میرم داخل اتاق انتظار پلیس راه که کامل شیشه بنده و دری هم شیشه ای داره میشینم نا سرویس بیاد.امروز صبح وقتی رفتم میبینم درب رو بستند و از پشت در صندلی گذاشتن که کسی نتونه در رو باز کنه.الان برای من این سوال پیش اومده که چرا؟آیا طلا و جواهرات صندلی های پلاستیکی در اثر نشستن من و یکی دو نفر دیگه مثل من ، ممکنه بریزه؟آیا قراره ما صندلی های پلاستیکی رو که هر چهارتا با هم جوش خورده به یک میله فلزی، بزنیم زیر بغلمون و با خودمون ببریم؟آیا ما گناه نداریم که در سرما میبایست بایستیم؟آیا ایشان یک عده آدم عقده ای روانپریش هستند؟آیا غیرت یعنی همین؟آیا اسلام میگوید مردم آزار باشید؟آیا م*م*ل*ک*ت واقعا اسلامیست؟آیا ایشان مسلمان هستند؟آیا میز و صندلی به کسی وفا میکند؟آیا هرکسی لیاقت پوشیدن لباس پلیس بر تن دارد؟و هزاران آیای دیگر....... رافائل تنها...
ما را در سایت رافائل تنها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fraphaeletanha0 بازدید : 91 تاريخ : سه شنبه 30 آذر 1395 ساعت: 2:15

قرار بود خاله شری و عمو جان بیان خونه من و بعد باهم آخر هفته بریم شمال خونه مامان. برنامه شون بهم خورد و من آخر هفته میمونم همینجا، تنهادیشب مامان میگه امسال دل نازک شدی و تا یه تعطیلی میشه میخوای بیای شمال یا کلا تنها نمونی. چرا؟ سالهای قبل اینجوری نبودی.بهش نمیگم که یه چیزی تو قلبم بهم میگه خیلی فرصت ندارم که از بودن کنار عزیزانم  لذت ببرم. بهش نمیگم که مدتهاست حس خوبی نسبت به خودم ندارم.بهش میگم: امسال که تو بیماریت شدیدتر شده و قدرت حرکتت کمتر شده میخوام بیشتر سر بزنم شاید بتونم کمکی بکنم.*****بچه که بودم توی یه شهرک ارتشی تو تهران زندگی میکردیم. تو خونه های سازمانی. بچه های بلوک همیشه تو محوطه در حال بازی بودند. من اما اجازه نداشتم برم بیرون. نگران بودند که تو خاک و فضای بیرون مریض بشم یا با بچه هایی که تربیت مناسبی ندارند همبازی بشم. کوچولوتر که بودم مادرم وقتی منو میخوابوند توی کالسکه، یه روکش مشمایی دوخته بود که میکشید رو کالسکه تا صبح های پاییز و زمستون باد منو اذیت نکنه. همکاراش اسممو گذاشته بودند عروسک پشت ویترین. یکی از همکاراش وقتی بزرگتر شده بودم با دیدن من گفت رافائل تنها...
ما را در سایت رافائل تنها دنبال می کنید

برچسب : اس مادرونه,پست مادرونه, نویسنده : fraphaeletanha0 بازدید : 100 تاريخ : سه شنبه 30 آذر 1395 ساعت: 2:15

بعضی روزها هست که حک شده توی مغزت. نمیتونی پاکش کنی. نمیتونی لحظه لحظه های تلخش رو در وجودت از بین ببری. بعضی روزها هست که هرچقدر سعی میکنی محکم و قوی باشی، نمیتونی و دلت نازک میشه و روحت شکننده.بعضی روزها هست که همش بی تابی. از اول هفته سعی کردی بهش فکر نکنی ولی وقتی روزش رسیده، دوباره خاطرات تلخش برات زنده شده. حتی اگه بیش از ده سال از اون روز گذشته باشه. حتی اگه با لبخندی کذایی در موردش صحبت کنی. ولی همچنان از درون داره داغونت میکنه.ای کاش میشد بعضی خاطرات و بعضی روزها رو با اختیار خودت از ذهنت پاک کنی.تا دیگه یادت نیاد چه روز تلخی بود اون روز که پدرت رو برای همیشه از دست دادی.تا دیگه یادت نیاد سالهاست دیگه پدری نیست که براتون شب یلدا هندوانه بخره.تا دیگه یادت نیاد تموم اون اتفاق های بد بعد از رفتن بابا رو.تا دیگه یادت نیاد بعد از اون روز حتی یک روز هم آدم قوی و شاد و سرحال قبل نشدی که نشدی.تا دیگه یادت نیاد........ رافائل تنها...
ما را در سایت رافائل تنها دنبال می کنید

برچسب : روحت شاد ویادت گرامی,روحت شاد,روحت شاد پدر, نویسنده : fraphaeletanha0 بازدید : 84 تاريخ : سه شنبه 30 آذر 1395 ساعت: 2:15

هوا ابری شده و سوز سردی میاد. فردا باید برم سر کار. جمعه و شنبه میتونم صبح بخوابم و این خیلی خوشحالم میکنه. البته اگه خوابم ببره. همکلاسی سرما خورده در حد تیم ملی( این اصطلاح رو یه همکار داشتم که برای بیان شدت هر موضوعی به کار میبرد.)طفلکی بدجور صداش گرفته. ازش پرسیدم میخواد کپلچه رو بیاره پیش خودش؟ جواب داد هنوز تصمیم نگرفته. گفتم: اگه میتونی این هفته نیارش چون میترسم اون بچه هم مریض بشه. طفلکی میره مدرسه اگه مریض بشه خیلی سخت میشه براش. گفت: شاید هم نیاوردمش.من هم هپلی شدم در حد تیم ملی. باید برم آرایشگاه و موهامو مرتب کنم و دستی به صورتم بکشم.امیدوارم آخر هفته خوبی داشته باشید و تنتون سلامت باشه.پ.ن. اونایی که برام پیغام میگذارید اگه وبلاگ دارید و مایل هستید، وبلاگتون رو معرفی کنید تا من هم به شما سر بزنم. رافائل تنها...
ما را در سایت رافائل تنها دنبال می کنید

برچسب : همینجوری به انگلیسی,همینجوری الکی,همینجوری دلتنگم, نویسنده : fraphaeletanha0 بازدید : 105 تاريخ : سه شنبه 30 آذر 1395 ساعت: 2:15

اینکه من اینجا چرت و پرت مینویسم و مطالبم به درد کسی نمیخوره، درست. اینکه روزانه نویس و روزمره نویسم و ادبیات درستی ندارم هم درست.اما لازمه چند مطلب رو بیان کنم.1-  من اینجا رو انتخاب کردم صرفا برای نوشتن و بیان آنچه که نمیتونم با آشناها درمیون بگذارم. یجور درددل کردن با خودم.2- کسی مجبور نیست درد دل های منو بخونه.3- اونایی که میان بد و بیراه مینویسند و آدرس وبلاگ میگذارند و دنبال تائید شدن هستند تا وبلاگشون رو به دیگران بشناسونند، باید بدونند که من خنگ نیستم و بی جواب خواهند موند4-من نه آدم س*ی*ا*س*ی هستم و نه ادعای علم و دانش دارم و نه تمایل دارم که چیزی رو به کسی یاد بدم پس اینجا یک صفحه کاملا شخصی است و س*ی*ا*س*ی و اجتماعی و علمی  نیست. اگر انتظارات شما را برآورده نمیکند پس لطفا به این صفحه سرنزنید.5-واقعا افرادی که دنبال مطالب علمی هستند با چه استدلالی میان سراغ وبلاگ ها؟ به نظر من کتاب ها و سایت های علمی و تخصصی زیادی هستند که سندیت بهتری نسبت به وبلاگ ها دارند. اگر فردی علمی هستید دنبال کتاب باشید.6- مطالب اجتماعی و اخبار روز دنیا رو صرفا از طریق وبلاگ ها دن رافائل تنها...
ما را در سایت رافائل تنها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fraphaeletanha0 بازدید : 103 تاريخ : سه شنبه 30 آذر 1395 ساعت: 2:15

برف میبارد. برف سپید. برف تمیز. برف زیبا.

برف میبارد و من بیش از هر زمان دیگری به بابانوئل و کریسمس و گوزن ها فکر می کنم و اینکه ای کاش من هم درخت کاجی داشتم که در پای آن جوراب هایم را میگذاشتم برای هدیه و صبح که بیدار میشدم داخل جورابم همان چیزی بود که آرزوی داشتنش را دارم .

کاش من هم بابانوئلی داشتم.

رافائل تنها...
ما را در سایت رافائل تنها دنبال می کنید

برچسب : برف چت,برف,برف موزیک, نویسنده : fraphaeletanha0 بازدید : 112 تاريخ : سه شنبه 30 آذر 1395 ساعت: 2:15

جالبه. همین الان توی اخبار شنیدم که زنان پارلمان اس*را*ئ*یل به دلیل قوانین سختگیرانه در مورد نوع پوشش در پارلمان جلوی درب ورودی پارلمان تجمع کردند. چون ظاهر شدن در پارلمان و اماکن مربوط با صندل و لباس های پاره و دارای نوشته های سی*ا*سی و شورت و دامن کوتاه خلاف قوانین است و مجاز نیستند با چنین لباس هایی وارد پارلمان  بشوند.واقعا ما آدم ها به چه سمتی میریم؟کم مونده محل کار رو با لب استخر و داخل رختخواب اشتباه بگیریم.آز*ا*دی و راحتی تا چه حد؟چرا نمیفهمیم که برای حضور در هر جا میبایست لباس مناسب همونجا رو پوشید.اگر خانم نخست وزیر فلان کشور با تاپ و شلوارک بره سر کار چه کسی حاضر میشه بهش احترام بذاره؟ اگر فلان کارمند بانک با تی شرت و صندل دیده بشه آیا به نظر شما درسته؟من کلا از آدم هایی که در هر چیزی افراط و تفریط رو چاشنی کارهاشون میکنند ، بدم میاد.بابا جان پارلمان یه جای خاصه، چرا نمیتونید با لباس رسمی اونجا حاضر بشید. شما برای خرید نان پیراهن شب میپوشید یا شاید برای رفتن به رستوران دوست دارید مایو به تن کنید؟ پس حتما وقتی میرید به استخر هم کت و شلوار میپوشید.وای خدا از دست این انسان رافائل تنها...
ما را در سایت رافائل تنها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fraphaeletanha0 بازدید : 102 تاريخ : سه شنبه 30 آذر 1395 ساعت: 2:14

دیروز عصر ساعت پنج و نیم بود که حس درد اومد سراغم. با تمام توانی که برام مونده بود کیسه آب گرم رو از آب گرم شیر دستشویی پر کردم و گوشی موبایلمو برداشتم و خودمو رسوندم به تخت. کم کم درد بیشتر و بیشتر شد. درد وحشتناکی تو حفره شکمیم میپیچید و آزارم میداد. نمیتونستم راحت نفس بکشم. دهانم خشک شده بود. نفس هام به شماره افتاده بودند. صدای زنگ اون یکی گوشی که شماره شو فقط همکلاسی و خواهرک دارند و فقط همکلاسی به اون خط زنگ میزنه بلند شد. اون گوشی توی سالن روی میز جا مونده بود. توان نداشتم برم سراغش. گریه ام گرفت. هیچ کس کنارم نبود. هستی رفته تهران. فرزانه رفته شمال. داداش رفته شمال و من اینجا تنهام. با صدای بلند شروع کردم به حرف زدن و غر زدن به خدا. کمی دردم ملایم تر شد. زنگ گوشی دم دستیم به صدا دراومد. فکر کردم همکلاسیه. به سختی جواب دادم. فرزانه بود. تا صدامو شنید گفت همین الان میاد پیشم. پرسیدم مگه از شمال برگشتی؟ جواب داد آره.گوشی رو قطع کردم. دوباره صدای زنگ اون گوشی و منی که نمیتونستم حرکت کنم. این بار گوشی دم دستم به صدا دراومد. همکلاسی بود. صدامو که شنید دست و پاشو گم کرد. سعی میکردم محک رافائل تنها...
ما را در سایت رافائل تنها دنبال می کنید

برچسب : من و تمام پلشتی این درد,من و تمام پلشتی این دردو,من و تمام من, نویسنده : fraphaeletanha0 بازدید : 98 تاريخ : سه شنبه 30 آذر 1395 ساعت: 2:14

همین الان رسیدم خونه. رفتم دکتر. بالاخره بر ترسم غلبه کردم و رفتم دکتر. برام آزمایشی نوشت که همون لحظه رفتم انجام دادم و همچنین سونوگرافی  کامل شکمی. برای سونوگرافی باید میرفتم اون سر شهر به مرکز عکسبرداری مشهور شهر تا نوبت بگیرم. رفتم و نوبت گرفتم برای پنجشنبه صبح. میبایست ناشتا برم. از اون سر شهر برگشتم خونه. خسته ام و بی رمق. ولی بالاخره رفتم دکتر. ازش پرسیدم باید کولونوسکوپی انجام بدم؟ (چیزی که بیشتر از خودش از جوابش وحشت دارم) گفت: فعلا جواب اینارو بگیر و بیار تا بعد. فقط امیدوارم خدا به خیر بگذرونه.الان دلم میخواد بخوابم. دلم میخواست مادرم پیشم بود و سرم رو میگذاشتم روی پاهاش و میخوابیدم.یا همکلاسی پیشم بود و بغلم میکرد و سرم رو میگذاشتم روی سینه ش و میخوابیدم.چقدر دلم یه خواب آروم میخواد. یه آرامش بی انتها. رافائل تنها...
ما را در سایت رافائل تنها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fraphaeletanha0 بازدید : 97 تاريخ : سه شنبه 30 آذر 1395 ساعت: 2:14

آقا من به این نتیجه رسیدم این شهری که توش ساکن هستم گرفتار یک نفرینی ، چیزی شده. چرا؟چون تو هواشناسی گوشی هی میزنه مثلا پس فردا بارون یا برف. بعدش یه شب مونده به موعد مقرر میزنه ابری و آفتابی.هی ما میبینیم که ابرهای سهمگین از پشت کوه ها دارند میان طرف ما. بعدش میبینیم به ما که رسیدن ییهویی محو شدند. حالا جالب اینجاست که سالهای قبل اینجا زمستون های شدیدا برفی داشت. کوه ها همیشه پوشیده از برف بودند. ولی الان دو ساله که از برف و سپیدی خبری نیست که نیست.یه ریزه برای مردمان این ولایت دعا کنید لطفا.****امروز صبح سوار تاکسی که شدم، راننده خطاب به مرد جوونی که کنارش نشسته بود ماجرای دزدی دو نفر آدمی را تعریف کرد که سوار بر یک ماشین جلوی بانک منتظر نشسته بودند و با خروج مرد مسنی به همراه کیف، کیفش را ربوده و تا چند متر او را که کیف را رها نمیکرد بر روی زمین کشاندند. راننده از بی انصافی دزدها میگفت و برای مرد مسن دل میسوزاند.مرد جوان خطاب به راننده گفت: آدمی که نیاز داشته باشه این چیزا حالیش نیست. من عصبانی شدم. خطاب به راننده گفتم: متاسفانه ملت، همه تنبل و تن پرور و جاه طلب و راحت طلب شدند. به رافائل تنها...
ما را در سایت رافائل تنها دنبال می کنید

برچسب : چه بگویم,چه بگویم سخنی نیست,چه بگویم از دل تنگم, نویسنده : fraphaeletanha0 بازدید : 85 تاريخ : سه شنبه 30 آذر 1395 ساعت: 2:14

شنیدن  ترانه های شاد واقعا میتونه حال خراب آدمو آباد کنه.

مامای عزیزم یادم رفته بود تو سرشار از موسیقی و رنگ و نوری و برای اینکه بخوام آغوشتو حس کنم، کافیه کمی موسیقی گوش کنم و کمی رنگ بازی کنم. 

چرا خیلی وقته نقاشی نمیکشم؟ شاید برا همینه که ازت دور شدم. باید دوباره دست به قلم بشم.

مامای عزیز:

من وقتی فقط کنارتم

من وقتی که بی قرارتم

حالم حال خوبیه....

رافائل تنها...
ما را در سایت رافائل تنها دنبال می کنید

برچسب : حس خوبیه ببینی یه نفر, نویسنده : fraphaeletanha0 بازدید : 110 تاريخ : جمعه 19 آذر 1395 ساعت: 11:34

سلام. صبح جمعه همگی به خیر و شادی.یعنی یک روز هم که تعطیل باشی و دلت بخواد بخوابی، صبح ساعت شش و نیم بیدار بشی و اونقدر غلت بزنی تو رختخواب که دنده هات بره تو شکمت و خسته بشی و آخرش ساعت هفت و نیم پاشی مثل خانم های متاهل که صبح جمعه میپرن تو حموم، بری حموم و بعد بیای بساط چایی صبحانه رو به راه کنی و موهاتو خشک کنی و از پنجره زل بزنی به هوای بیرون که عینهو روزای برفی آسمونش یه رنگ خاصی شده و سرمای زیر صفرشو از پشت شیشه هم میشه حس کرد، اونوقت با خودت فکر کنی فرق بین یک روز تعطیل و یک روز غیر تعطیل در چیست؟جاتون خالی امروز ناهار آش رشته دارم. دیشب حبوباتش رو پختم و امروز فقط باید با سبزی و رشته بذارم بپزه. توی این هوای سرد فقط آش میچسبه.دیشب کپلک و کپلچه تنها بودند. مامان همکلاسی رفته تبریز پیش فک و فامیلاش. پدر و دختر دیروز با هم رفته بودند دفتر جدید پدر و دیشب هم قرار بود ساعت سه شب با ینگه دنیا ارتباط برقرار کنند تا کپلچه بتونه با عمه و پسرعمه ش صحبت و دیداری داشته باشه. امروز صبح هم که قراره کپلچه رو ببره پیش مادرش و خودش دوباره بره شرکت.این شرکت برا من شده هوووووووو.الان کاملا ا رافائل تنها...
ما را در سایت رافائل تنها دنبال می کنید

برچسب : جمعة مباركة,جمعه,جمعة طيبة, نویسنده : fraphaeletanha0 بازدید : 106 تاريخ : جمعه 19 آذر 1395 ساعت: 11:34

در یک  اقدام جسورانه، با وجود یه عالمه کار، به مدیر جان گفتم فردا نمیرم سر کار. گاهی لازمه.این پودر سنجد واقعا معجزه میکنه. بعد از خوردنش حس میکنم درد زانوهام  تسکین پیدا میکنه.امروز فکس مربوط به کلاس ها رو گذاشتم رو میز مدیر و شرایط رو براش توضیح دادم و گفتم حالا دیگه خودتون تصمیم بگیرید که برم یا نرم. گفت:  رفتن رو که برید ولی سعی کنید زوتر جمعش کنید.با این حساب پونزدهم تهران هستم.دو تا بخاری تو خونه روشنه بازم هوا سرده، کی زمستون اومد من خبر ندارم. چه یواشکی هم اومد. پس پاییز کجا رفت؟ رافائل تنها...
ما را در سایت رافائل تنها دنبال می کنید

برچسب : خوش است خلوت اگر یار,خوش استیل ترین زنان دنیا,خوش استیل به انگلیسی, نویسنده : fraphaeletanha0 بازدید : 107 تاريخ : پنجشنبه 18 آذر 1395 ساعت: 18:05

یعنی لذت بخش ترین چیز دنیا برای یک زن چیه؟

۱_ سرویس جواهرات؟

۲_ ساعت رولکس طلا؟

۳_ماشین آخرین مدل(شاسی بلند یا کوپه؟)

۴_آپارتمان دوبلکس با مبلمان استیل؟

۵_ویلای کنار دریا؟

۶_حساب بانکی آنچنانی؟

۷_ سفرهای پرهیجان؟

۸_تفریحات مفرح؟

۹_یه کمد پر از لباس های شیک و برند؟

۱۰_......

لذت بخش ترین چیز تو دنیا برای من یه آغوش امن و گرمه. یه بغل سفت و محکم که وقتی دلم میگیره برم بچسبم بهش و همه غصه هامو فراموش کنم. 

یه آغوش امن و همیشگی و مطمئن.

رافائل تنها...
ما را در سایت رافائل تنها دنبال می کنید

برچسب : زنانگی های من,زنانگی,زنانگی چیست؟, نویسنده : fraphaeletanha0 بازدید : 83 تاريخ : پنجشنبه 18 آذر 1395 ساعت: 18:05

دیشب بهش میگم: فردا نمیرم سر کار.

میگه: چرا؟

میگم: خسته ام. میخوام استراحت کنم.

میگه: خبر دادی بهشون؟

میگم: آره. گفتم که نمیام.

میگه: خوب پس نرو. به جاش من فردا باید برم شرکت.

میگم: عه. حالا که یه روز پنجشنبه من نرفتم، تو داری میری.

میگه : خوب دیگه. چه میشه کرد؟

میگم: من و تو مثل شب و روز هستیم همش داریم دنبال هم میدویم.

میگه: آره فقط هم موقع طلوع و غروب به هم میرسیم.

میگم: آره، به اندازه یه سک سک کردن.....

رافائل تنها...
ما را در سایت رافائل تنها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fraphaeletanha0 بازدید : 93 تاريخ : پنجشنبه 18 آذر 1395 ساعت: 18:05

ماشین که جلوی پایم نگهداشت، نگاهی به داخل ماشین انداختم. مرد جوان مرتبی که شبیه ارتشی ها بود با ماسکی بر صورت. صدای نوحه ملایمی هم از داخل ماشین شنیده میشد. سوار شدم.  کمی جلوتر، راننده موسیقی  را تغییر داد و آهنگی شیش و هشت گذاشت. ترانه ای شاد و شیرازی. از پنجره به بیرون نگاه کردم. به مقصد که رسیدم، پیاده شده و در انتظار سرویس شروع به قدم زدن کردم. به تفاوت آدمها و تغییرات حس و حالشان فکر میکردم. به یاد همکلاسی افتادم. بیبی فیس بودن من گاهی دردسرهای زیادی برایم ایجاد میکند. کنار همکلاسی که میشینم شبیه دخترکی میشوم کم سن و سال. هفت سال از من بزرگتر است اما این تفاوت بیشتر به نظر میرسد. لباس فرم که میپوشم و مقنعه بر سر میگذارم، همه مرا با دخترکان دانشجو اشتباه میگیرند. خواهرم هم مثل من است. با وجود 29 ساله بودن، همه فکر میکنند پشت کنکوری است. بعضی خوششان می آید ولی برخی اوقات اصلا خوب نیست. مخصوصا وقتی انتظار داری تو را جدی بگیرند ولی فکر می کنند که کم سن و سالی و نیازی نیست به سخنانت توجه کنند.دیروز جمعه کسلی بود. فرصت نشد  با هم صحبت کنیم. یا من استخر بودم و یا او مهما رافائل تنها...
ما را در سایت رافائل تنها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fraphaeletanha0 بازدید : 88 تاريخ : پنجشنبه 18 آذر 1395 ساعت: 18:05